زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در بازگشت به کربلا
مبريدم به مديـنه كه دل من خون است همۀ هستی من كرب وبلا مدفون است بگـذاريـد بـمانـم به روی خـاك حـسيـن كه دلم چون بدن غرقه به خونش خون است جان من خفته دراین خاك، خدا میداند تاكه جان در بدنم هست دلم محزون است حال من از نفـس سوخـتۀ من پـيـداست شاهد آه دلم شب همه شب گردون است پارههـای جـگـرم ريخـتـه دراین وادی گركه ازخون دلم دشت بلا گلگون است به همان پيكر بیغسل وكفن، لاله صفت خيمه ومنزل من دشت غم و هامون است اُسوۀ صبرم و بعد از سفـر كوفه و شام از كف صبر عـنان دل من بيرون است عجبي نيست اگر جان بسپارم پس از اين جان سپردن به ره عشق و وفا قانون است ای«وفایی» به عـزای گُـل پـرپر شدهام هركسی اشك نريزد به جهان مغبون است |